سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمندان، حاکم بر مردم اند . [امام علی علیه السلام]

مرد گفت 
اگر رفتی دیگر بر نمی گردی
زن هم گفت
معلومه که بر نمی گردم. برگردم که چی بشه؟
مرد گفت
گفته باشم ها. پشت گوشت رو دیدی خونت رو دیدی
زن گفت 
خونه. هاها. خونه
مرد گفت
گفته باشم ها
زن گفت
 خونه. ها. خونه جاییه که توش زندگی کنی. من کی زندگی کردم که خودم نمی دونستم
مرد گفت
حالا لطف کن گورتو کم کن. تشریفتو ببر خونه ننه محترمت بشین زندگی کن
زن گفت
 معلومه که میرم. با اجازه
مرد گفت:
 خوش اومدی
بعد هم که زن چادرش را سر کرد و رفت و مرد در آستانه در ایستاد. نگاه او خالی بود و کوچه خالی بود. برای زیباتر شدن ماجرا گربه ای هم از نبش کوچه پیدا شد و آرام آرام پیش امد و رفت کنار دیواری دست و پایش را دراز کرد و زیر آفتاب خوابید. این آن چیزی است که به فکر من می رسد. شما اگر چیز دیگری دارید حتما اضافه کنید. نوشته تان را زیباتر کنید. اما من فکر می کنم همه اش همین بوده باشد. از اول تاریخ تا حالا را می گویم. شاید آب و رنگش زده باشند یا گفتگوها کمی مودبانه تر یا خشن تر شده باشد. اما اصل ماجرا همین است و همین خواهد بود. تاریخ در زندگی گربه هایی که دست و پایشان را دراز می کنند و زیر آفتاب دراز می کشند یخ زده است. این یخ کی آب می شود خدا می داند. شاید آخر الزمان همان موقع باشد
 


کلمات کلیدی: گربه

نوشته شده توسط زهرا ماحوزی 89/5/7:: 3:45 عصر     |     () نظر